ترانه ای برای ققنوس

ققنوس در آتش میسوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده میشود!

ترانه ای برای ققنوس

ققنوس در آتش میسوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده میشود!

ترانه ای برای ققنوس

این قلب شکسته سور دلکش دارد
عمریست که خاطری مشوش دارد
من وارث درد دیگران آری
"ققنوس"همیشه سر بر آتش دارد....

لحظه های نیایش

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۹ ب.ظ

دل بارانی من و درون پریشان حال وجودم تنها مالامال به تو یکتای مهربانم عجین گشته.باران عشق هماره در وجودم صدا میکند و نم نم فریاد بی صدایش آرام نام مرا میخواند.چه بی تاب است درونم.همیشه نغمه ی عاشقان است که سکوت غم را می شکند و این تنها صدای امید بخش است که شنیده می شود.لطیفا این عشق تو است که سراپای وجودم را سوزانده.

ترانه ی آسمان زیر گوشم نجوایی عاشقانه دارد و ترنم باران نیایش سبز عشق را پرواز می کند.وسعت نگاه آرامش بخش آسمان چه زیبا مرا به یاد بی همتای عشق می اندازد.لالایی باران زمین را می خواباند و سکوت، تنها سکوت چتریست برای آسمان.راز و نیازهای تبسم دلنشینی است که شانزده سالگی ام را ماندگار میکند.چشمان فرشته عشق چه زیبا در فراز آسمان تلالو می کند، ای کاش ما هم متعلق به آسمان ها بودیم ولی افسوس....

معبود رخم نگاهم تنها در ملکوت را عشق التیام می یابد.قصه ی آسمان در سکوت چشمانم شنیده می شود و اینچنین عشق را تفسیر می کند.

آی روزگار دلخسته ی عشقم،دلخسته از روزهای تنهایی،سرگردان و آواره در کوچه باغ های بی قراری،در بارانی ترین چشمان نیاز و سکوت مرگبار بی وفایی ها.

اینجا عشاق بی پروا نغمه ی عشق سر میدهند و در باور نگاه های پر تلاطم همیشه این آرامش است که دریا را به بهانه ی ساحل میخواند همانطور که عشق بهانه ای است برای دوست داشتن.اینجا غم معنایی ندارد؛ آسمان، آسمان عشق است و زمین معشوق همیشگی اش.

مهربانا مرا در سایه سار عشق منتهی ده آبی آسمان را در چشمان بی قرارم به پرواز وادار‌. ای خدای خوبیها زمین و آسمان به عشق تو زندگی میکنند و ما آدمیان به عشق تو سجده ی اشک میگذاریم،مهربان من نیاز گمشده ام تنها به یاد تو هماره هویدا میگردد و...

 و زمان، زمانه مرا به کجا میبرد،آه قلبم که بی پروا اهنگ سقوط تپش را به یادم میاورد کمرگ این مرگ است که ملاقات میکند.مرا به میهمانی زمبن میبرد و خاک آرام آرام می پوشاندم، بغض آسمان می ترکد و باران چنین عاشقی میکند، تار و پودم را می شوید و من دوباره سبز میشوم دوباره عشق،دوباره زندگی و بدان و آگاه باش که مرگ همان تولد است همان نهال آرزوست،زمانیکه در دل خاک میکاریمش آب و آفتاب میخورد دوباره سبز میشود،دوباره جان میشود،و تو را چه ترسی است از مرگ ،چگونه تفسیری است هر چه باشد عشق است زندگی است،تولدی دوباره است. مرگ بی آنکه بخواهی سرانجام تو را ملاقات میکند،همیشه منتظرت خواهد بود، بی آنکه بدانی روزی با تو دست خووهد داد. آغوش مرگ همانند آغوش مادری است که فرزندش را بغل میگیرد و این صعود است نه سقوط. چه کودک باشیم ،چه در عنفوان جوانی بسر میبریم و چه وقتیکه آفتاب لب بامیم. ای بشر تنهای تنها زیر خروار ها خاک جانت فنا میشود و روحت تا ابد زنده و جاودان خواهد ماند اگر همیشه عاشقی کنی اگر هنرمندانه زندگی کنی و صحنه ی نمایش را تا آخرین لحظه، عاشقانه نغمه خوانی کنی،همیشه سبز خواهی ماند و نامت بر تارک زمان تا ابد در خاطره ها نقش خواهد بسا و عاشقانه خواهی درخشید و ماندگار خواهی ماند تا لحظه صور اسرافیل....

۹۹/۰۳/۱۴
ترانه ای خاموش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی