نامه ای نا نوشته برای عزیز
عزیز جان سلام
از احوالت بگو به من!بگو چطور سه ماه تحمل کردی و انتظار کشیدی که باز خانواده ات ببینی؟؟ از حال دلت بگو!؟ به من بگو از وقتی که دیگه حرف نزدی،حرف هات به خدای خودت گفتی؟؟چقدر شکایت کردی از بی وفایی آدم ها؟ در توان من نیست درک و تحمل شرایط ات....گفتن از دلتنگی ها دیر است....زمانی باید میبودیم جا زدیم الان گریه چه اهمیتی دارد؟!میبخشی؟؟؟آخه گفتن بخشش از بزرگان است و تو روح بزرگ داری!خوشا بحالت عزیز....خجالت می کشم از حال دلم بگوئیم وقتی حال دلت را میدانم....ذره ای از دلتنگی ات را چندین نفر حس کردن و طاقت نداشتن چگونه تحمل کردی !؟!
من به اندازه تو نه اما به اندازه خودم گریه کردم غصه خوردم این دو سال و هشت ماه....وقتی خبر را شنیدم شوکه شدم اما بعد خندیدم به این دنیا... به دروغ هاش...به سادگی آدم هاش....به تمام غصه هام...به وفایی آدم ها...به قول هام....حالا که امدی، خوش آمدی عزیز من!
بمان
همین جا بنشین
مدت هاست منتظرم
می دانستی طاقت ندارم پس چرا اینقدر دیر امدی؟؟!
گله کافیست
همین که آمدی برای من بس زیاد است...فقط...
فقط قول بده میمانی!
میگویند تو رفته ای..میگویند خاک سرد است...میگویند فراموشی در راه است...اما من اینگونه میبینم :
تو متولد شدی...حالا تو حقیقت هستی و میدانی جواب تک تک سوالات مرا....اینجا در قلب من دیگر زندانی نیستی حالا آزادی و این باعث میشود بمانی....حالا اگر ساعت چهار بشینی کنارم تا بیدار شوم نمیبینمت و چون نابینام فکر میکنم نیستی و تنها مانده ام....پس به دل نگیر....عیب از دنیاست که پرده بر حقیقت نهاده...من خودم را نمی بخشم که دیر رسیدم تو هم نبخش لطفا یکبار به دل بگیر....یادت هست گفته بودم یکبار برای همیشه گناه من نابخشودنیست؟؟درست الان زمان نبخشیدن است!!!
راستی اینجا فقط من از تو عکس دارم...باید ببخشی که با خودخواهی آنها را برای کسی نمی فرستم! حالا جای تخت و وسایل ات یک قاب عکس با روبان مشکی و چند شمع و دسته گل و ظرف از خرماست....این بود یادگاری؟؟یا آلبوم عکست و ویلچر و کمد لباس و عطر مورد علاقه ات و گل های خشک داخل سبد؟؟!! مگر یادگاری خاطراتت نیست؟ فقط اینکه خاطراتت بی رحمانه مرا دوره کردن و پایکوبی میکنن غرق شدنم را.دست و پا زدن مرا به عمق فاجعه نزدیک تر میکنند..و اینجاست که زمزمه های نماز صبح ات و صدای خنده هایت با کمک لحن ای که باعث میشد عاشق اسمم بمانم دست به دست هم میدهند تا طناب زندگی ام محکم باشد...کمی قلبم درد میکند آخر بهانه آغوش ات را دارد:(
ببخش اگر بد نوشتم امروز دومین شب بود که نیستی و من نبودت را باور ندارم؛
پس جاودانه بمان در باورهایم.
عشق من خوب بخواب که زمان آرامش رسیده....در آغوش خدا آرام بگیر جانان من
۲۲خرداد۱۳۹۹_۱:۴۲_
زیبا بود